محفل کتاب رویا
کیستی که من اینگونه به اعتماد، نام خود را با تو می گویم ...؟ کلید قلبم را در دستانت می گذارم، نان شادی ام را با تو قسمت می کنم، به کنارت می نشینم، و سر بر شانه ی تو اینچنین آرام، به خواب می روم ... کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم.
خواب من ...
غروب زندگی آمد بيا ای عشق افسونگر / كه‌خواب مرگ نزديك است و من افسانه می خواهم
سلام. تجربه ی امروز من این است که: مهم نیست من چه دانشی دارم، رو چه علمی مسلط هستم، چه مهارتی دارم، مهم این که چطور می تونم از آن مهارتم درست استفاده کنم، چگونه می تونم انسان باشم یا چگونه می تونم مهربان باشم . همین.... ... ادامه
خواب یا تجربه من:تجربه امروز من این شعر زیبای حافظ هست آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از م ... ادامه
خواب یا تجربه من:عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی کارکنان محترم و گرامی کا فه کتاب رویا بنده حقیر سعید میردار سلطانی هستم در سال 88 غزلی سروده و کنون آن زا باز نویسی کردم بدین ترتیب: ای که تو در ره عشق،شهره ی بازار شدی حکم حافظ شدی و قصه ی تکرار شدی گر بوصفم ساغرت، ای ساغی عالی م ... ادامه
خواب یا تجربه من:امروز اومدیم جلسه مثنوی معنوی در کافه کتاب رویا . همه چی عالی بود. به این میگن یه تجربه بی نظیر و بکر ... ادامه