خواب من ...

در یکی از روزهای آخرین هفته تیرماه خیلی آشفته بودم و قبل اینکه از خونه بیام بیرون برگه سفید برداشتم و برای خداوند نوشتم.و ازش آغوش پر مهرشو درخواست کردم .دلم خیلی هوای یه آغوش کرده بود یه آغوش از جنس خدا.اونروز در حالی که فراموش کرده بودم چنین نامه ای به خداوند نوشتم در حال عبور از لحظه ها بودم که خانومی اومد طرفم .داشتن صحبت میکردن و من یهو حواسم رفت به چیزی که آشفته ام میکرد ،که ناگهان اون خانوم گفتن همه چیز در پذیرش خودِ .و تو باید از بخش الهی خودت آگاه باشی تو باید بدونی که این بخش همیشه همراه توست همیشه با توست ،بعد اشک تو چشمانشون جمع شد و محکم بغلم کردن.خداوندا من هر چی از برزگی و مهربونیت بگم کمه.تو با وجود همه اشتباهاتمون همه ما رو در آغوش پر مهرت میگیری سپاس...